نقش هوش هیجانی در یادگیری زبان

نقش هوش هیجانی در یادگیری زبان انگلیسی و موفقیت تحصیلی

در پی ارایه رویکردهای جدید در زمینه هوش – ضریب هوشی IQ ، هوش چندگانه MI و اکنون هوش هیجانی EQ – پژوهش حاضر بر آن است تا به بررسی نقش هوش هیجانی در یادگیری زبان انگلیسی و موفقیت تحصیلی دانشجویان رشته زبان انگلیسی بپردازد. بدین منظور از 328 دانشجو خواسته شد به پرسشنامه هوش هیجانی پاسخ دهند. سپس همبستگی نمرات هوش هیجانی آنان با مهارت های خواندن، شنیدن، صحبت کردن ، نوشتن و معدل تحصیلی در کل نمونه ها و به صورت مجزا در مردها و زن ها مورد بررسی قرار گرفت. نتایج رابطه معنادار هرچند اندک میان سازه های هوش هیجانی ( هوش های درون فردی، میان فردی، حالت عمومی، کنترل استرس ) با برخی مهارت ها و موفقیت تحصیلی، نشان داد. در پایان نتایج مورد بحث و بررسی قرار گرفت و پیشنهادهایی به مدرسان و مولفان ارایه شده است.

واژگان کلیدی : هوش هیجانی، موفقیت تحصیلی، مهارت ها، یادگیری زبان خارجی.

ارایه درگاه پرداخت برای سایت های فعال در زمینه آموزش زبان خارجی توسط ePayBank.ir

زبان آموزان در یادگیری زبان دوم دارای توانمندی های متفاوتی اند، عده ای مستعد یادگیری و عده ای فاقد استعداد لازم برای یادگیری زبان های خارجی اند. به عنوان مثال، در میان مهاجرانی که به مدت 20 سال و با شرایط یکسان در یک شکور زندگی کرده اند، عده ای بسیار خوب و روان و عده ای با دشواری صحبت می کنند. اگر سن، انگیزه و بقیه شرایط این مهاجران را یکسان در نظر بگیریم، دلیل بروز این تفاوت ها واقعا در چیست؟ یک دلیل مهم را میتوان وجود استعدادهای زبانی مختلف و یا درجات مختلف هوشی آنان دانست.

به عقیده گلمن ( 1995 ) روانشناس برجسته و صاحبنظر هوش هیجانی، حدود 80 درصد دلیل موفقیت ها را میتوان به هوش هیجانی نسبت داد. گلمن هوش هیجانی را این گونه تعریف می کند : ( هوشی که شامل قابلیت های زیر باشد : برانگیختن انگیزه در خود، پافشاری در صورت ناکامی، کنترل غرایز و به تاخیر انداختن حس رضایت، تنظیم حالات شخیص و مانع شدن از این که رنج و ناراحتی جلوی توانایی هایی مانند فکر کردن، اصرار ورزیدن و امید داشتن را بگیرد. چندی بعد گلمن تعریف دیگری از هوش هیجانی ارائه داده و آن را به 25 گونه مختلف از قابلیت های هوشی تقسیم می کند که در میان آنها اعتماد به نفس، خود اگاهی و انگیزه به چشم می خورد ( گلمن 1998 )

نتایج بسیاری از تحقیقات حاکی از آن است که هوش هیجانی بیشتر از ضریب هوشی در موفقیت، زندگی و تحصیل ننقش ایفا می کند.( گلمن 1995 ). همچنین این تحقیقات حاکی از اهمیت وجود هوش هیجانی در محیط های کاری، کلاس های درس  ، بهبود عملکرد در مصاحبه ها ، کارهای گروهی و مسائل ذهنی است.

با توجه به ماهیت کلاس های زبان انگلیسی در آن افراد می بایست با یکدیگر همکاری داشته باشند و گاهی نیز تحت فشار و استرس زیادی اند، به نظر می رسد هوش هیجانی در این کلاس ها اهمیت زیادی دارد. بنابراین، هدف از انجام این پژوهش تعیین نقش هوش هیجانی در یادگیری زبان دوم ( انگلیسی به عنوان زبان خارجی ) است. در این مطالعه، نقش هوش هیجانی در معدل نمرات دانشگاهی، مهارت های خواندن، شنیدن، صحبت کردن و نوشتن دانشجویان بررسی شده است.

تعریف هوش

در پی تغییر و تحولات متعدد در روانشناسی، واژه هوش از یک مفهوم تک بعدی به چند بعدی و سپس به مفهوم هیجانی تبدیل گردیده است. از دهه 90 که الفرد بینه در پاسخ به درخواست مدرسه ملی فرانسه و با هدف سنجیدن افت تحصیلی دانش آموزان، اولین آزمون هوش را طراحی کرد. مفهوم هوش دستخوش تغییرات زیادی قرار گرفته است. توجه طراحان اولیه آزمون های هوش، فقط بر روی توانایی های ذهنی، مانند حافظه و حل مساله بود، به عنوان مثال، بینه هوش را معادل توانایی های ذهنی و زبانی می دانست وازمون های هوش مقیاس مناسبی برای اندازه گیری هوش به شمار می رفتند. در حقیقت، در نیمه اول قرن بیستم، ضریب هوشی را عامل موثر در میزان موفقیت در زندگی می دانستند.

با این حال، پژوهش های اخیر نتایج آزمونهای هوش را به عنوان تنها معیار اندازه گیری هوش در نظر نمی گیرند. در اوایل قرن بیستم، ثرندایک (1920 ) این فرضیه را مطرح کرد که هوش نه فقط از سازه های آکادمیک، بلکه زا سازه های هیجانی و اجتماعی هم تشکیل شده است. هوش اجتماعی، به گفته ثرندایک، توانایی درک و هدایت زنان و مردان، دختران و پسران به منظور بهتر رفتار کردن در روابط انسانی است. این توانایی در مهدهای کودک، زمین های بازی، و کارخانه ها به خوبی به چشم می خورد، ولی نمیتوان آن را بوسیله آزمون های آزمایشگاهی در شرایط رسمی و استاندارد سنجید. در سال 1967 گیلفورد، هوش را به عنوان ساختاری چند وجهی متشکل از صد و بیست نوع گوناگون هوش معرفی کرد. نظریه پردازانی مانند شانلی و کروفولی ( 1971 ) این فرضیه را مطرح کردند که هوش اجتماعی تفاوت زیادی با هوش تحلیلی دارد، اما شواهد تجربی کافی برای اثبات هوش اجتماعی، به عنوان یک ساختار مجزا نیافتند.

در حالی که صاحبنظران از دیرباز اهمیت زیادی برای ضریب هوشی قائل می شدند، ولی در سال 1988 بار – آن ادعا کرد که هوش های هیجانی و اجتماعی معرف های بهتری برای موفقیت در زندگی اند. نوشته ها و پژوهش های اخیر گاردنر ( 1983و1999 )، بر مفهوم هوش های چندگانه تاکید دارد. گاردنر مدلی از هشت نوع هوش مطرح کرده است که شامل هوش های فضایی، موسیقیایی، درون فردی، میان فردی، جسمانی – حسی حرکتی ، طبیعت گرا و هوش های سنتی تحصیلی یعنی هوش زبانی و هوش منطقی – ریاضیاتی است. به گفته گاردنر ( 1983):

هدف مهم آگاهی به احساسات شخص در طول زندگی، دسترسی به دامنه احساسات و عواطف شخصی ، تمایز قائل شدن میان آن احساسات، نامگذاری و شناساندن آنها و سرانجام وسیله قراردادن آنها برای درک و راهنمایی رفتار انسان است.

به عقیده او هوش درون فردی و میان فردی شباهت زیادی به هوش هیجانی دارند. هوش درون فردی، در شکل اولیه اش، تنها به تمایز حس لذت درد می پردازدف در این زمینه، شخص درگیر مساله ای می شود و یا از آن فاصله می گیرد. ولی در شکل پیشرفته اش، هوش درون فردی را میتوان وسیله تشخیص احساسات پیچیده و متمایز تعریف کرد. در حالی که هوش درون فردی مستلزم بررسی و اگاهی از احساسات شخصی است، هوش میان فردی به توانایی فهمیدن حالات، مقاصد، علایق دیگران و عمل کردن براساس آنها می پردازد. در برابر واژه ضریب هوشی توسط بار- آن ( 1988) مطرح شد. او هوش هیجانی اولین بار واژه ضریب هوش هیجانی را به عنوان مجموعه ای از توانایی های اجتماعی و هیجانی انسان می دانست که به شخص در حل مشکلات زندگی روزمره اش کمک می کند.

سالوی ومیر (1990) هوش هیجانی را این گونه تعریف کرده اند : ( توانایی کنترل احساسات و عواطف خود و دیگران ، تمایز کردن آنها و براساس این اطلاعات، سمت و سو بخشیدن به رفتار و تفکر شخصی ). آنها همچنین، به مظنور ذکر تفاوت میان توانایی های هوش هیجانی و استعدادها یا مشخصه های اجتماعی، مدلی با تاکید بر بررسی توانایی های ذهنی ارایه دادند. هدف اصلی این مدل بررسیاستعدادهای ذهنی خاص برای شناختن و نظم بخشیدن به عواطف است. به گفته آنها، یک مدل جامع و کامل هوش هیجانی باید، برخلاف مدل های قبلی که فقط بر روی درک و نظم بخشیدن احساسات تاکید داشتند، شامل معیارهایی برای فکر کردن درباره احساسات هم باشد.

سرانجام، نظریه هوش هیجانی در سال 1995 با چاپ کتاب پرفروش گلمن با نام هوش هیجانی به تمام دنیا معرفی شد . از نظر گلمن (1995) هوش هیجانی موضوعی است که از بررسی نتایج چندین تحقیق علمی بر روی هوش های موثر در زندگی انسانی به دست آمده است. بررسی این نتایج، حاکی از قابلیت هایی مانند همدلی، خوش بینی، تسلط به نفس است که پیامدهای مهمی در خانواده، محل کار و دیگر صحنه های زندگی دارند. بار – آن (1997) هوش هیجانی را این گونه تعریف می کند : ( مجموعه ای از توانایی ها، قابلیت ها و مهارت های غیرشناختی که بر توانایی شخص در کنار آمدن با مشکلات و فشارهای محیطی تاثیر می گذارد.) هوش هیجانی از نظر او شامل 5 قسمت کلی مهارت ها و قابلیت ها می شود: ضریب هیجانی درون فردی، ضریب هیجانی میان فردی، ضریب هیجانی سازگاری، ضریب هیجانی کنترل استرس و ضریب هیجانی حالت عمومی.

نقش هوش در یادگیری زبان دوم

برای توصیف نقش توانایی ذهن در یادگیری زبان دوم، باید به این نکته اشاره کرد که تاکنون تحقیقات زیادی در این زمینه صورت نگرفته است. دو دلیل عمده برای کم بودن این تحقیقات را میتوان این گونه مطرح کرد: دلیل اول به عقاید چامسکی (1981) و پژوهش او در فراگیری زبان اول، فرضیه استقلال قوای ذهنی و دستور همگانی مربوط می شود که وی در ان به بی اهمیت بودن تفاوت های فردی درون یک جامعه اشاره کرده است. مشخصات، هدف کلی فرضیه های او جایی برای هوش های فردی نمی گذارد. دلیل دوم تاثیر شیوه های جدید تدریس زبان و رویکردهای اکتسابی به یادگیری زبان دوم است. این رویکردها چندان اهمیتی به استعداد ذاتی نمی دهند.

ظاهرا نتایج تحقیقات قبلی به نقش کم اهمیت هوش در تعیین موفقیت زبان آموزان، در ارتباط گفتاری اشاره می کند. دقیقا به همین دلیل، افرادی که حامی فرضیه های بعد از کرول ( 1965 ) بودند، علاقه چندانی به موضوع استعداد نداشتند. به عقیده اسکهان ( 1989 ) اگر کسی در ارتباط گفتاری موفق شود، مطالعه هوش در او به نظر امری زائد و اضافی می رسد.

مهم ترین تحقیق در زمینه نقش هوش در یادگیری زبان دوم توسط گنس در سال 1976 انجام شد که در آن دانش آموزان براساس نمرات ضریب هوشی تقسیم بندی و در کلاسهای 4 و 7 و 11 قرار گرفتند. عملکرد آنها در فراگیری زبان دوم ( فرانسه ) با آنهایی که در گروه های پایین تری براساس ضریب هوشی عمل کرده بودند که نمودار ضریب هوشی آنها در امتحان های خواندن نشان داده بود . در تمام موارد، گروهی که ضریب هوشی بالاتری از حد متوسط داشتند، بهتر از گروه متوسط و به همین منوال گروه متوسط بهتر از گروه زیرمتوسط عمل کردند. براین اساسف گنس پیشنهاد کرد که در یادگیری زبان دوم باید از نتایج آزمون های هوش برای انتخاب دانش آموزان استفاده کرد.

پژوهش های انجام شده در زمینه، هوش هیجانی محدود، ولی رو به گسترش می باشد.

بررسی نقش هوش هیجانی در یادگیری زبان دوم براساس تفسیر متغیرها در شرایط گوناگون، نتایج مختلفی به همراه داشته است. هنگامی که رابطه میان معدل تحصیلی، تمامی مهارت ها و هوش هیجانی بررسی شد ( در کل نمونه ها ) مهارت صحبت کردن با ضریب هوش هیجانی، هوش درون فردی و میان فردی و مهارت شنیدن با هوش درون فردی رابطه معنادار داشت. ولی وقتی این ارتباط در مردها و زن ها بررسی شد نتایج متفاوتی حاصل شد، بدین معنی که هیچ رابطه معناداری میان هوش هیجانی و یادگیری در میان مردها گزارش نشد که شاید دلیل آن را بتوان به حجم پایین نمونه ها نسبت داد. ولی درباره زن ها نتایج متفاوت بود به طوریکه میان موفقیت تحصیلی و کنترل استرس و سازگاری، مهارت خواندن و کنترل استرس، حالت عمومی و سازگاری و مهارت صحبت کردن و ضریب هوش هیجانی، هشو درون فردی و کنترل استرس رابطه معناداری دیده شد.

یافته های این پژوهش تا حدی تایید کننده پژوهش فهیم و پیشقدم ( 2007) می باشد که آنها رابطه معناداری میان هوش هیجانی و موفقیت تحصیلی یافتند. البته باید یادآور شد که در پژوهش حاضر در زنان چنین رابطه ای گزارش گردیده است. به ظنر می رسد مردان چندان از هوش هیجانی در موفقیت تحصیلی بهره نمی گیرند که شاید بتوان دلیل آن را در ساختار روحی – روانی آنان جستجو کرد. علاوه براین، به نظر می رسد هوش هیجانی نقش موثری در مهارت صحبت کردن ایفا می کند. مسلما در صحبت کردن مهارت های درون فردی، میان فردی و حالات کلی افراد تاثیری زیادی رد صحبت کردن داردزیرا صحبت کردن کنشی است دوسویه و نیازمند داشتن مهارت های مزبور. یافته ها همچنان نشان داد رابطه معناداری میان مهارت خواندن و هوش هیجانی در میان زن ها وجود دارد. کنترل استرس، حالت عمومی و سازگاری مهارت هایی اند که میتوانند در خواندن به کمک زبان آموزان بیایند. زبان آموزان مسلما می بایست به مدیریت استرس خود پرداخته، حالت عمومی خوبی داشته باشند و خود را با محتوای متن مورد نظر سازگار کنند و سرانجام به نظر می رسد مهارت شنیدن با هوش درون فردی رابطه دارد، بدین معنی که افرادی که آگاهی هیجانی دارند، دارای اعتماد به نفس و عزت نفس بالا بوده و در مهارت شنیداری توانمندترند.

مسلما مطالعه و بررسی عوامل عاطفی و روانی در آموزش زبان انگلیسی کار تازه ای نیست و روش های متعددی ( مانند تلقین کردن، سکوت معلم و یادگیری گروهی ) قبلا به این مهم پرداخته اند. ولی آنچه این پژوهش را مجزا می سازد، چارچوب نظری آن می باشد. هوش هیجانی بهص ورت علمی و مدون به ما قالبی را معرفی می کند که می شود به صورت دقیق و کارشناسانه به بررسی عوامل روحی – روانی پرداخت در کلاس درس در موفقیت زبان آموزان نقش ایفا می کنند.

با توجه به ماهیت کلاس های زبان در شرایط زبان انگلیسی به عنوان یک زبان خارجی در ایران، رابطه میان یادگیری زبان دوم و هشو هیجانی، چندان عجیب نیست. همانطور که می دانیم، یادگیری زبان دوم امری مشکل، طاقت فرصا و سرشار از استرس و فشار برای زبان آموزان است ( کراشن 1981 ). و این سمئله برای بزرگسالان تشدیدتر استف زیرا که زبان آموزان باید به زبانی غیر از زبان مادری خود صحبت کرده که همراه با شاتباهات و ناکامی های بسیاری است. زبان انگلیسی، به این دلیل که در ایران تنها در کلاس درس استفاده می شود، به عنوان یک زبان خارجی شناخته شده و دانشجویان قبل از ورود به دانشگاه به مدت 8 سال در مدرسه زبان آموخته و بعد تحصیلشان را در دانشگاه ادامه می دهند. در هر حال، یادگیری زبان انگلیسی و داشتن لهجه خوب انگلیسی ، ارزش به شمار رفته و مردم اهمیت زیادی به زبان انگلیسی می دهند. علاوه بر این، با توجه به جهانی شدن زبان انگلیسی و کاربرد آن در علوم و فنون مختلف، دانستن اینز بان ضروری به نظر می رسد.

عموما، معلمان زبان انگلیسی در ایران، کمال گرایند، بدین معنی که زبان آموزان را وادار به استفاده صحیح ( تلفظ صحیح ) از زبان کرده و تاکید زیادی بر استفاده دقیق و مناسب از آن را دارند. کلاس های زبان در ایران عموما محیط های پرتنش و استرس زایی اند. اشتباهات زبان آموزان فورا و به صورت مستقیم تصحیح می شوند. زبان آموزان معمولا به خاطر ترس از اشتباه در کلاس صحبت نمی کنند و تا زمانی که از گفته یا نوشته خود مطمئن نباشند، آن را در کلاس به کار نمی برند. بنابراین، به نظر می رسد که در چنین محیط یادگیریف استفاده از عوامل هوش هیجانی مخصوصا قابلیت های هوش درون فردی، میان فردی و توانایی های کنترل استرس، امری بسیار طبیعی و ضروری است.

نتایج این تحقیق میتواند به معمان زبان انگلیسی در کار تدریس کمک شایانی کند. اگر بپذیریم که هوش هیجانی را میتوان آمزوش داد و آن را بالا برد ( الیاس 1997 ) و این که میتوان افرادی که هوش هیجانی پایین دارند را آمزوش داد تا بتوانند توانایی درک و بیان احساساتشان را بهبود بخشند، از معلمان زبان انتظار می رود که برای بالابردن قابلیت های هوش هیجانی زبان آموزان از برنامه های آموزشی استفاده کنند و به گسترش مهارت های مربوطه بپردازند ( مهارت هایی مانند درک احساسات شخصی و دیگران، همدردی و کنترل استرس ). در هر حال، معلمان زبان انگلیسی در ابتدا باید خود با مفهوم هوش هیجانی آشنا بوده و تلاش کنند تا توانایی خود را در این زمینه بالا ببرند و سپس به بالابردن هوش هیجانی زبان آموزان همت ورزند.

مولفان کتاب های درسی زبان انگلیسی نیز باید از فنون و روش هایی که اهمیت بیشتری به هوش هیجانی می دهند استفاده کرده و زبان آموزان را با این مفاهیم بیشتر درگیر کنند. برخی از فنون موثر در افزایش هوش هیجانی به شرح زیراند: بحث کلاسی، گوش دادن به موسیقی ملایم، تماشای فیلم های کوتاه احساسی، خودافشایی افراد، طراحی پرسشنامه و خواندن متن های روان شناسی و ادبی. به عنوان مثال، استفاده از پرسشنامه ها یا تشکیل دادن گروه های بحث کلاسی درباره قابلیت های هوش هیجانی میتوانند به سواد هیجانی کمک کنند.

پرسشنامه هایی با طراحی خوب میتوانند فرد را از قابلیت های هوش هیجانی خود آگاه تر سازند. بحث های کلسای که در آنها از زبان آموزان خواسته می شود تا براحتی درباره احساسات خود سخن گفته و احساسات خود را با دیگران در میان بگذارند، میتوانند به زبان آموزان کمک کنند تا خود و بقیه را عمیق تر شناخته و در نتیجه رابطه بهتری با دیگران داشته باشند و از فشار و اضطراب خود به نحو قابل توجهی بکاهند.