راز موفقیت در زندگی

چکیده

اگر هر کاری را با صداقت، عدالت و تمام توانتان انجام دهید موفقتر خواهید بود.

درسهای مشابه

زندگینامه آندرو کارنگی از زبان خودش؛ نویسنده: آندرو کارنگی (فصل 8)

هکتارها الماس؛ نویسنده: راسل اچ کانول (فصل 13)

راه ثروت؛ نویسنده: بنجامین فرانکلین (فصل 17)

راهتان را به جلو باز کنید؛ نویسنده: اوریسون سوئت ماردن (فصل 33)

خودیاری؛ نویسنده: ساموئل اسمایلز (از کتاب 50 اثر برتر خودیاری)

هوراشیو آلجِر

اگر برای موفقیت و افزایش ثروت خویش می اندیشید با درج آگهی در MyCityAd.ir فروش محصولات و خدمات خویش را میتوانید افزایش دهید و از طریق افزایش فروش باطلبع ثروت شما نیز از سود حاصل از فروش موفق افزایش می یابد.

ارایه درگاه پرداخت ePayBank.ir حتی برای اشخاصی که احساس میکنند میتوانند کسب و کاری موفق داشته باشند.

دیک ژنده پوش

“ولی دیک به اندازه کافی عاقل بود که بداند در این دنیا برای کسب یک موقعیت مناسب به چیزی بیشتر از پول نیاز دارد. او احساس میکرد که خیلی نادان است. فقط با مسائل ابتدایی خواندن و نوشتن آشنا بود و شناخت اندکی از ریاضیات داشت. در مجموع در مورد کتاب بیشتر از این چیزی نمیدانست. دیک میدانست که باید خیلی مطالعه کند و از این مسئله وحشت داشت. تحصیل و یادگیری در تصوراتش بیشتر از آنچه باید سخت به نظر میرسید. ولی با وجود این مسئله شجاع بود و برای یادگیری اراده داشت. او تصمیم گرفت با اولین پس اندازش یک کتاب بخرد. ”

“آقای ویتنی گفت: پسرم، امیدوارم در این دنیا سعادتمند شوی و پیشرفت کنی. همان طور که میدانی در این کشور آزاد فقر نمیتواند مانع پیشرفت  انسان باشد.”

شــهر نیویــورک در اواســط قــرن نــوزدهم بــرای بــسیاری از ســاکنینش مکــان وحشتناکی محسوب میشد. محله هایی مثل فـایو پـوینتس (لوکیـشن فـیلم دار و دسته نیویورکی) مکانهای خطرناک و کثیفی به حساب میآمدند و پر از بچه هـای ولگرد و بی خانمانی بودند که خیلی از آنها شـبهـا بیـرون از خانـه مـیخوابیدنـد و اکثرشان لباسهای بیقواره و کهنه میپوشیدند. در طول روز این بچـه هـا سـیگار و روزنامه میفروختند، کفش مردم را واکس میزدند یا جیببری مـیکردنـد تـا پـولی برای غذا خوردن به دست بیاورند. مسئولین دولتی برای برخورد با ایـن شـرایط کـار زیادی انجام نمیدادند و فقط در یک مورد مشهور، انجمـن مقابلـه بـا آزار حیوانـات کودکی ولگرد را که لخت به خیابان آمده بود به دادگاه معرفی کرد. هوراشیو آلجر، وقایع نگار چنین دنیایی بود و برای مردمی مـینوشـت کـه شـاید ترجیح میدادند از وجود این دنیا بیخبر بمانند. هوراشیو اهل نیویورک نبود بلکـه در ماساچوست به دنیا آمده بـود و از آسـایش زنـدگی در خـانوادهای از طبقـه متوسـط برخوردار بود. او بعد از تحصیل در یک مدرسه خصوصی وارد دانشگاه هاروارد شد.  با وجود اینکه چندین کتاب از هوراشیو منتشر شده بود «دیـک ژنـدهپـوش» یـا «واکسیهای بیخانمان در نیویورک» اولین کتاب پرفروش او و الگـوی بـسیاری از رمانهایی شد که در آنها یک پسر فقیر در دوران بزرگسالی به یک انـسان شایـسته تبدیل میشود. این داستان تاثیر فراوانی روی جـوانهـای آمریکـایی داشـت (گفتـه میشود گروشو مارکس و ارنست همینگوی از جمله کسانی بودند که آثار آل جر را بـا اشتیاق فراوان میخواندند) در اینجا خلاصهای از ایـن داسـتان را مـیخـوانیم تـا بـا جایگاه برجسته آلجر در کتابهایی که درونمایه آنها موفقیت است آشنا شویم.

داستان

روزگاری که سِنترال پارک هنوز یک قطعـه زمـین نـاهمـوار بـود و کلبـه هـای کارگری دور تا دور آن ساخته شده بودنـد پـسربچه های واکـسی معـروف بـه دیـک ژندهپوش زندگی میکرد. دیک که مادرش را از دست داده و پدرش هم دریانورد بود روزها کفش مردم را واکس میزد و بعد از ظهرهـا اگـر مـیتوانـست چنـد سـکهای پس انداز کند برای دیدن نمایشهای ارزان قیمـت بـه سـالن تئـاتر «اولـد بـووِری»  میرفت. شبها جلو در خانـه هـا و در حالیکـه خـودش را بـا روزنامـه پوشـانده بـود میخوابید. اگر او را از جلو در خانه هـا بـه زور بیـرون مـیکردنـد بـه میهمـانخانـه «نیوزبویز» میرفت و با پرداخت شش سنت یک شب را آنجا میماند و از یک کافـه یک وعده غذا میخرید.

به دنبال یک حادثه غیرمنتظره پول بادآورده ای به دست دیک رسـید و او اتـاقی فقیرانه کرایه کرد که از نظر خودش فوق العاده مجلل بود. دیک در ازای یـاد گـرفتن سواد خواندن و نوشتن خانه اش را با پسری دیگر به نام هنری فوسدیک شریک شـد که قبلا در یک خانواده مرفه زندگی میکرد و بسیار اهل مطالعه بـود. ایـن خـانواده دونفره برای هر دوشان عالی بود زیرا هر دو در آن پیشرفت میکردند. به این ترتیب دیک با آموزشهای فوسدیک «سوآت»دار میشد و فوسدیک هم برای فرار از سرما سرپناهی پیدا کرده بود. اگر چه این دو باید ماجراهای زیادی را پـشت سـر بگذارنـد سرانجام هر دوشان راهی برای موفقیت پیدا کردند.

این داستان، بسیار جالب است و خواننـده از شـادمانی دیـک بـه علـت اتفاقـات ساده ای مثل خرید یک دست لباس تازه، باز کردن حساب بانکی و خوردن یک تکـه استیک لذت میبرد. همان طور که آلجر به وضوح نشان میدهد دیک که در پایـان این داستان کوتاه جناب دیک هانتر میشود بسیار دوست داشتنی است. او شجاعت و هوش لازم را دارد و میتواند تلاش کند تا فرد محترمی در جامعه باشد و علـیرغـم تجربه مستقیمش در برخورد با پست فطرت ترین و حقه بازترین انسانهایی که در آن شهر وجود دارند هرگز خوش بینی اش را از دست نمیدهد.

در اینجا با درسهای موفقیتی آشنا میشوید که آلجـر از طریـق داسـتان دیـک جوان به ما یاد میدهد.

خودت شانست را بساز

تحول بزرگ زندگی دیک زمانی اتفاق افتاد که سوار بر لنجی شد که از بروکلین عبور میکرد. او دید که یک بچه از لبه لنج داخـل آب افتـاد. دیـک بـدون معطلـی خودش را در آب انداخت و جان آن بچه را نجات داد. پدر وحشت زده آن کودک کـه شنا هم بلد نبود از اینکه فرزندش زنده ماند بسیار خوشحال شد و به دیـک قـول داد هر پاداشی که بخواهد به او میدهد. بعد از آن ماجرا آن مرد شغلی را در یـک دفتـر حسابداری با درآمد هفتهای ده دلار به دیک پیشنهاد کرد که چندین برابر درآمـد آن زمان دیک بود. آیا او به شـانس بزرگـی رسـیده بـود؟ در واقـع ایـن طـور نبـود. از خودگذشتگی دیک زمینه این خوشاقبالی را برایش فراهم کرد و پشتکار هر شب او در راه تحصیل به این معنی بود که او میتوانست بدون دریافـت هـیچگونـه کمـک نوع دوستانه ای از طرف دیگران، استخدام شود.

شانس در خانه کسانی را میزند که احتمال وقوع آن را به مقدار قابل ملاحظهای افزایش میدهند.

در هر کاری که انجام میدهی نهایت توانت را به کار بگیر  

انگار لازمه زندگی کردن این است که هر کاری که انجام میدهـیم حتـی اگـر علاقه ای به آن نداشته باشیم آن را با حداکثر توانمان انجام بـدهیم تـا بتـوانیم وارد مرحله بعدی زندگیمان شویم. دیک ژنـده پـوش فقـط یـک واکـسی اسـت ولـی ا ز حرفهاش برای پس انداز کردن، آشنایی با مردم طبقه بالاتر و بـه طـور کلـی بهبـود اوضاع زندگی اش استفاده میکند.

کتابخوان باش

دیک با پسر یک مرد ثروتمند ملاقات کرد و یک روز تمام او را در اطراف شـهر به گردش برد. سپس پدر آن پسر به دیک گفت که فقـر در ایـن کـشور نمـی توانـد مانعی در برابر موفقیت باشد و برایش تعریف کرد که چطور کارش را از شـاگردی در چاپخانه شروع کرد و سرانجام یک تاجر موفق شد. او به دیک گفت که از کار کردن در چاپخانه نکته ای آموخته بود «که ارزش آن بـرایم بیـشتر از پـول اسـت.» وقتـی دیک از او پرسید که آن نکته چیست مرد در پاسخ گفت:

«علاقه به کتـاب خوانـدن و مطالعـه کـردن. در طـول سـاعات فراغـت توانستم از طریق مطالعه پیشرفت کنم و بخش زیـادی از دانـش امـروز من حاصل آن مطالعات است. در واقع یکی از کتابهایم مـرا در مـسیر چیزی قرار داد که بعدها اختراع کـردم. پـس مـیبینـی پـسرم، عـادت مطالعه کردن، راه دیگری بود که من را پولدار کرد و منافع دیگری هـم برایم داشت.»

پس انداز کن ولی دست و دلباز باش

وقتی به طور اتفاقی پنج دلار پول به دست دیک رسید یک حـساب بـانکی بـاز کرد. این مبلغ پس انداز، منبع مهم امنیت و غرور او شد زیرا دیگر مجبور نبـود یـک زندگی بخور و نمیر داشته باشد. در حالی که با خوشحالی فکر میکرد کـه بـه یـک «سرمایه دار» تبدیل شده است فورا به دوسـت نیازمنـدش کمـک کـرد. فوسـدیک، همان پسری که با او همخانه شد قصد داشت به جای واکـس زدن یـک کـار اداری برای خودش دست و پا کند بنابراین دیک برای فوسدیک یک دسـت کـت و شـلوار مناسب خرید. در یک مورد دیگر او به فردی که مادرش مریض بود کمک کرد.

هرگز کلاهبرداری و دزدی نکن و دروغ هم نگو

با وجود اینکه وسوسه خارج شدن از راه راست اغلب اوقـات بـرای دیـک پـیش میآید او یک قانون اخلاق فردی دارد که میگوید: «دزدی کارِ آدمای پستِه.» حس شرافت و درستکاری دیک که از نظر افراد «فرهیخته» ساده لوحانه به نظر مـیرسـدسرانجام به منبع موفقیت او تبدیل میشود. برای کسی که برنامه ای برای آینـده اش ندارد اعتقاد دیک به «درستکاری» واقعاً دوراندیشی اسـت. آقـای ویتنـی بـه دیـک میگوید: «به یاد داشته باش که موقعیت آینده تو در اصل به خـودت بـستگی دارد و والا یا پست بودنش را خودت انتخاب میکنی.»

صداقت که از نظر افراد لاابالی «از مد افتاده» است زیربنای همه موفقیـتهـای ماندگار محسوب میشود زیرا نتیجه صداقت، خودشناسی است.

مشروب نخور و سیگار نکش

خیلی قبل از اینکه شواهد پزشکی مضر بودن سیگار را نشان بدهند آلجر سـیگار کشیدن را «عادتی پلید» نامید که هیچ شان و ارزشی به فرد سیگاری نمیدهد. البته مشروب خواری را بدتر از آن میداند. از نظر او مشروبخواری، دشـمن صـرفه جـویی است زیرا ممکن است یک شب مشروبخواری، پس انداز یک هفته تان را به باد دهد و دشمن کار هم هست زیرا خماری ناشی از آن بر کار روزانه افراد تاثیر میگذارد. هرچند نهضت منع مصرف نوشابه های الکلی امروزه منسوخ به نظر میرسد اگـر مصرف الکل حتی در حد اعتدال هم وجود نداشـت زنـدگی بـسیاری از مـردم بهتـر  میشد. از نظر آلجر مـشروب اراده انـسان را ضـعیف مـی کنـد، هوشـیاری ذهـن را میگیرد و شخصیت سالم را فرسوده میکند.

نکته های نهایی از دیدگاه درگاه پرداخت ePayBank.ir

نقطه مشترک کتابهای آلجر علاوه بر اینکه داستانهای هیجان انگیـز خـوبی هستند که میتوانند واقعاً الهامبخش باشند این است که همه آنها بخشهای جـالبی از تاریخ و شامل پیامی ساده در مورد تلاش و پیشرفت هـستند. موفقیـت مـیتوانـد ساده باشد اگر شما از عناصر اساسی شخصیت انـسانی و اشـتیاق و آرزو برخـوردار و کمی هم خوش شانس باشید.

همان طور که ریچارد فینک یادآوری کرده است زمانی کـه دیـک ژنـده پـوش نوشته شد آمریکا تا حدودی تحت تاثیر نوشته های هِربِرت اِسپِنسِر در مـورد تئـوری «تنازع بقا» بود. اما از نظر آلجر موفقیت در گرو مسئولیت اجتماعی بود. ممکن است شما به پول برسید ولی در نهایت باید آن را به جامعه برگردانید همان طور که آنـدرو کارنگی با تامین بودجه مالی کتـابخانـه هـای عمـومی ایـن کـار را کـرد . آلجـر از شخصیت دیک به خاطر شور و شوقی که در کمک به نیازمندان دارد الگـویی بـرای  سرمایه داری دلسوزانه میسازد.

در کتابهای او خیلی از شخصیتهای پست و شرور آدمهای ثروتمندی هستند که در راه اصلاح شخصیتشان هرگز کوچکترین تلاشی نکرده انـد. عقیـده اصـلی آلجر این است که ما نباید در راه موفقیت فقط برای رسیدن به ثـروت تـلاش کنـیم بلکه باید به دنبال استقامت، انضباط، قناعـت و خـوشبینـی (صـفاتی کـه خریـدنی نیستند) هم باشیم.

هوراشیو آلجر

او در سال 1832 در شهر رِویر واقع در ایالت ماساچوست متولد شد. پدرش که روحانی بسیار مقیدی بود او را در سن 14 سالگی به یک مدرسه شبانه روزی فرستاد و سپس در سن 16 سالگی وارد هاروارد شد. آلجر از درس خواندن در هاروارد لذت میبرد و در بین 62 دانشجویی که در کلاس حاضر میشدند رتبه دهم را کسب کرده بود و به زبان یونانی، لاتین، فرانسه و ایتالیایی تسلط داشت.  از آنجایی که پدرش او را از ازدواج با همکلاسی محبوبش محروم کرد آلجر دلشکسته برای مقابله با پدرش اعلام کرد که میخواهد نویسنده شود. او موافقت کرد که به مدرسه الهیات برود ولی درست قبل از فارغ التحصیلی با چند نفر از دوستانش به پاریس فرار کرد و از جو آزاد آنجا لذت برد. وقتی به آمریکا برگشت به عنوان کشیش در یک کلیسا در ماساچوست مشغول به کار شد ولی به توصیه ویلیام تی آدامز، سردبیر نشریه «Students and Classmates» به نیویورک رفت. انتشار داستان دیک ژندهپوش در این ماهنامه کودکان، با استقبال فوق العاده ای روبرو شد و چاب کتاب آن با جلد مقوایی بسیار پرفروش بود. آلجر شمع محافل نیویورک شد و در انجمنها و گروههای گوناگونی که برای بهبود وضع کودکان خیابانی فعالیت داشتند حاضر میشد. او چند سالی در میهمانخانه «نیوزبویز» زندگی کرد و در سال 1899 درگذشت.

از جمله آثار دیگر آلجر که تعداد آنها به بیش از صد جلد میرسد عبارتند از:  تلاش کن و موفق شو، کوشش برای صعود، آماده برای جهش، از فقر تا ریاست جمهوری و در مورد زندگی رئیس جمهور ترور شده، گارفیلد.