هوش
افراد بر حسب «اسب بخار هوش کلی» آنها سنجیده می شود. «بیل گیس» معتقد است که هوش صلاحیت را به سختی می توان پس از استخدام به افراد یاد داد.
به طور کلی هوش به عنوان قدرت سازگاری با محیط تعریف می شود و انسان در بین موجودات زنده بالاترین میزان سازگاری را با محیط از خود نشان داده است و از این رو به منزله باهوش ترین موجودات شناخته می شود. مسلماً ساختار مغز در این سازگاری نقش اساسی دارد؛ اینکه چه اطلاعاتی چگونه پردازش شوند و چگونه به محرکهای محیطی پاسخ داده شود در این سازگاری مهم است.
تعاریف متعددی از هوش وجود دارد ولی در یک تعریف کلی هوش عبارت است از ظرفیت فرد برای تفکر، استدلال و حل مسئله به طور مولد و سازنده
ژنتیک مولفه بسیار قوی در هوش است و تحقیقات زیادی این موضوع را تایید کرده است.
ولی انچه مشاجره آ میز است مقدار و اندازه هوش است که تحت تاثیر ژنتیک است.
مطالعات درباره دوقلوه های همسان و غیر همسان با استفاده از تستهای استاندارد و مقایسه آنها در دو حالت: زندگی با همدیگر پس از تولد یا زندگی و تربیت جدا از یکدیگر، جبنه هایی از این مسئله را روشن ساخته و حاکی از آن است که 60 تا 80 درصد هوش تحت تاثیر عوامل ژنتیکی است.
در طرف قابل نمی توان انکار کردکه محیط نیز بر هوش تاثیر می گذارد و نحوه تربیت و جامعه پذیری در طبقات مختلف جامعه متفاوت است.
شاید بتوان این دو رویکرد مقابل هم را این گونه مکمل هم و متعامل تبیین کرد که ژنتیک به طور بالقوه تعیین کننده قوی در هوش است ولی بالفعل شدن هوش نیازمند وجود زمینه های محیطی مناسب است.
بدون تردید می توان گفت که بخشی از هوش انسان از طریق وراثت و ژنتیک تبیین می شود . این بخش «توانایی شناختی ذاتی» است . در مقابل این بخش طبیعی ، معمولاً از بخش تربیتی یاد می شود؛ یعنی هوش هم طبیعی و ذاتی است و هم تربیتی و پرورشی
انواعه هوش از نظر اندازه گیری
IC |
HB |
IA هوش ذات
|
|
|
|
قابل اندازه گیری |
تا حدی قابل اندازه گیری |
غیر قابل اندازهگیری |
بیش از یک قرن است که اندازه گیری و سنجش دقیق میزان هوش یکی از حوزه های مطالعاتی اندیشمندان روان شناسی و متخصصان مغز است . تستها و مقیاسهای اندازه گیری هوش در صدد تبیین ساختار هوش بوده اند. نظریه سلسله مراتب هوش اسپیرمن (1904) مبنای بسیاری از تستها در این زمینه بوده است. در نظر وی هوش کلی (g) فرد که به وسیله تست سنجیده می شود با دو عامل اصلی تعیین می شود که این عوامل نیز به نوبه خود توسط عوامل فرعی تر تعیین میشوند. نمودار 2-8 این سلسله مراتب را نشان می دهد که شامل دو هوش کلی است.
1-کلامی ؛ هوش آموزشی (V:Ed)
2 – حرکتی ؛ هوش موتور (K:Ed)
پیچیدگی و ابهام دنیای سازمانی امروزی ایجاب می کند که مدیران هوش منطقی – تحلیلی بالایی داشته باشند. دارا بودن این نوع هوش توانایی حل مسئله را در مدیران بهبود می بخشد. تصمیم گیری و حل سریع مسئله ، توانایی یادگیری سریع و توانایی یادگیری سریع و توایایی تطبیق با ملزومات محیطی از مزایای برخورداری مدیران از هوش منطقی – تحلیلی است . تحقیقات نشان می دهد که IQ بالا بهترین معیار و پیش بینی کننده عملکرد بالا در محیطها و مشاغل پیچیده است . امروزه IQ را با تستهای هوش بینه و سیمون (1915) ثرستون (1919) ، و چسلر (1950) و گلف و آکرمن (1992) اندازه گیری می کنند.
طوری که بین IQ و ثروت ملل رابطه معنی داری وجود دارد.
هوش چند گانه
سالیان سال IQ به عنوان معیار سنجش هوش کلی فرد مطرح بود تا اینکه گاردنر استاد دانشکده آموزش دانشگاه هاروارد. در کتاب نظریه هروش چند گانه ، بحث جدیدی را مطرح کرد. وی هشت نوع هوش را توصیف کرد که در داخل مفهوم کلی هوش قرار می گیرند. هوش چند گانه گاردنر شامل همه توانایی های ذهنی و مهارتهای فیزیکی به شرح ذیل می شود:
هوش منطقی – ریاضی ، هوش زبانی ، هوش موسیقی (هنری)، هوش طبیعت گرا (درک الگوهای نباتات و حیوانات) تستهای IQ بر دو نوع هوش اول یعنی هوش ریاضی – منطقی و هوش زبانی متمرکزند و بقیه انواع هوش را نادیده می گیرند. باید در نظر داشت که هوش، چند بعدی است و کمتر کسی پیدا می شود که در همه این ابعاد هوشمند باشد. سازمان در زمان انتخاب فرد باهوش باید مشخص نماید که چه نوع هوشی برای آن شغل بیش از همه مورد نیاز است.
هوش چند گانه گاردنر مورد انتقاد بسیاری از اندیشمندان قرار گرفته و هنوز تستهای هوش قبلی در سازمانها متداول است ولی عده ای معتقدند که هوش چند گانه در مزینه انتخابف عملکرد و آموزش کارکنان کاربردهای موثری دارد.
هوش چند گانه گاردنر |
هوش منطقی – ریاضی : استعداد استدلال قیاسی، تحلیلی و حل مسئله ،محاسبه ریاضی هوش زبانی : استعداد یادگیری و استفاده از زبان (گفتاری و نوشتاری) هوش موسیقی ( هنری): استعداد شناسایی، ترکیب و اجرای موسیقی هوش بدنی – حرکتی : استعداد استفاده هماهنگ از ذهن و بدن برای حرکات فیزیکی هوش فضایی: استعداد تشخیص الگوها و استفاده از آنها هوش بین شخصی: استعداد درک، برقراری ارتباط و همکاری با دیگران هوش درون شخصی: استعداد خودشناسی و خود تنظیمی هوش طبیعت گرا: استعداد همنوایی با محیط بیرونی |
هوش توانایی ذهنی لازم برای انتخاب ، تطبیق و ساخت محیط است
هوش احساس (عاطفی یا هیجانی)
هر چند سابقه مطالعه هوش احساسی به مباحث هوش اجتماعی در هشتاد سال قبل بر می گردد ولی این مفهوم تنها در دهه های اخیر توسعه یافته است. روان شناسان در اغلب مواقع هنگان مطالعه هوش بر جنبه های شناختی آن از قبیل حافظه و قدرت حل مشکل توجه می کردند. در حالی که در گذشته محققان زیادی علاوه بر جنبه های شناختی انسان بر اهمیت جنبه های غیر شناختی نیز تاکید کرده بودند.
در سال 1983 گاردنر با استفاده از نظریات پشتیبان به انتشار مطالبی درباره هوش چند گانه پرداخت . در سالهای اخیر در راستای توجه به هوش چند گانه، هوش احساسی در مدیریت مورد تاکید قرار گرفته است.
اکثر انسانها، بیشترین وقت خود را در محیط کاری و در تعامل با دیگران سپری می کنند. به منظور تعاملات موثر با دیگران به مهارتهای ارتباطی و اجتماعی نیاز است. ارسطو اهمیت احساسات در تعاملات انسانی را به بهترین وجه بیان نموده است: عصبانی شدن آسان است و همه می توانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در مقایل شخص خاص ، به میزان لازم،در زمان لازم ، به دلیل و طریق درست آسان نیست. هوش احساسی ، استفاده هوشمندانه از عواطف و احساسات است که مهارتهای نامحسوس یا مهارتهای درون فردی و بین فردی می نامند . برخی اندیشمندان عقیده دارند که به منظور عملکرد بهتر در سازمان، انسانها باید علاوه بر بهره هوشی ، دارای بهره احساسی هم باشند.
سالها بود که بهره هوشی به عنوان مهم ترین پیش بینی کننده موفقیت اتی افراد در زندگی مطرح بود و این گونه تصویر می شد که افرادی که ضریب هوشی بالاتری دارند نسبت به دیگران موفق ترند. اما تحقیقات اخیر نشان می دهد که بهره هوشی به تنهایی نمی تواند پیش بینی کننده علل موفقیت افراد باشد. چرا که می توان افرادی را مشاهده کرد که با وجود داشتن ضریب هوشی بالا و موفقیت در تحصیل ، در زندگی موفق نیستند. گلمن در حین همکاری با مک کللند در زمینه اینکه چرا آزمونهای هوش نمی توانند موفقیت افراد را در زندگی پیش بینی کنند کتابی تحت عنوان هوش احساسی در سال 1995 منتشر کرد که پرفروشترین کتاب سال شد. وی بیان کرد که بهره هوشی به تنهایی نمی تواند پیش بینی کننده عملکرد شغلی افراد باشد. تحقیقات نشام می دهد که در بهترین وضعیت، بهره هوشی پیش بینی کننده 25 درصد موفقیت بوده و 75 درصد موفقیتهای افراد به انواع دیگر هوش وابسته است. اهمیت هوش احساسی هم زمان با بالا رفتن مدیران در سلسله مراتب سازمانی افزایش می یابد چرا که اهمیت ارتباطات سازمانی زیاد می شود. تحقیقات نشان می دهد که هوش احساسی نقش مهم تر و بیشتری در سطوح بالای سازمانی ایفا می کند.
در گذشته به کارکنان گفته می شد که عواطف و احساسات خود را در خانه جا بگذراندن و بدون احساس به سازمان وارد شوند. ولی این رویه زمان زیادی به طول نینجامید، چرا که احساسات و عواطف بر همه کارهای فرد تاثیر دارد. البته گفتنی است که عدم استفاده درست از احساسات می تواند ویرانگر باشد.یکی از ویژگیهای که امروزه سازمانها در استخدام افراد به آن توجه می کنند توانایی افراد در مدیریت احساسات خود و دیگران است. عقیده عمومی بر این است که افراد که توانایی مدیریت احساسات خود و دیگران را دارند در سازمانهای امروزی دوام بیشتری می آورند و سازمانها هزینه های زیادی از بابت جا به جایی و ترک خدمت کارکنان متحمل نمی شوند. برای انجان این کار سازمانها در حین استخدام افراد از ابزاری استفاده می کنند که چیزی غیر از هوش منطقی – شناختی را می سنجد و آن هوش احساسی است. داشتن کارکنانی با هوش احساسی بالا و استفاده از مهارتهای احساسی در محیط کار موجب می شود افراد بر خودشان کنترل داشته ، احساسات خود را مدیریت کنند. این امر موجب بهبود روابط اجتماعی بین افراد و برقراری ارتباط موثر در بین کارکنان خواهد شد. در این بین مدیرانی که مهارتهای احسای بالایی داشته باشند می توانند موجب عملکرد فراتر از انتظار کارکنان شوند.
بنابراین می توان این گونه خلاصه کرد که هوش احساسی عبارت است از توانایی درک و ابراز احساسات، ترکیب احساس با عقل ، فهمیدن و استدلال با احساسات و تنظیم و جهت دهی احساسات خود و دیگران.
مدیریت روابط
رهبری الهام بخش
توسعه و رشد دیگران
عامل تغییر
مدیریت تضاد
ایجاد تعهد و التزام
کار تیمی و همکاری
مدل گلمن دارای چهار بعد است .
شناخت احساسات خود و دیگران و تنظیم احساسات خود و دیگران مبنای این ابعاد است.
هر کدام از این ابعاد چندین قابلیت را در بر می گیرد که برای آن بعد لازم است.
1 – آگاهی از خود. این بعد به شناخت عمیق از احساسات ، نقاط قوت و ضعف، ارزشها، نگرشها و انگیزه های خود فرد دلالت دارد. افراد با خود آگاهی بالا احساسات واقعی خودشان را می شناسند.
2 – مدیریت خود. مدیریت خود به چگونگی کنترل یا هدایت حالات ،انرژی و محرکهای درونی اشاره دارد. کنترل انگیزههای در هم گسیخته درونی، امین بودن، صداقت و یکپارچگی و یگانکی، انعطاف پذیری در حین تغییر، حفظ حالت خوش بینانه بودن حتی پس از شکست ،درک و استفاده از فرصتها و حفظ انگیزه و انجام کار ها به درستی ، نشانه هایی از مدیریت خود است.
3 – آگاهی اجتماعی در مورد همدلی با دیگران است. همدلی دارو و مسکن اعجاب انگیزی است که به درک کردن و حساس بودن نسبت به احساسات ، افکار و وضعیت دیگران دلالت دارد، یعنی هم باید قادر به درک شناخت وضعیت شخص دیگر بود و هم به لحاظ احساسی بتوان احساسات وی را در آن شرایط تجربه کرد و به همدلی احساسی رسید
4 – مدیریت روابط. این بعد از ابعاد هوش احساسی به مدیریت و هدایت احساسات دیگران مربوط می شود. نفوذ بر باورها و احساسات دیگران، توسعه تواناییهای دیگران، الهام بخش به آنها، حل تضاد، ایجاد و توسعه روابط ، حمایت از کار تیمی و همکاری، و مدیریت تغییر در این بعد جای می گیرد . لازمه این موارد تقسیم هوس احساسی به چهار بعد برای سهولت تجزیه و تحلیل است و در عالم واقعی سازمانها این چهار بعد با هم وابستگی و تعامل دارند. از طرف دیگر بعضی از متخصصان هوش احساسی برای این چهار بعد حالت سلسله مراتبی قائل اند. مدیریت روابط در بالاترین سطح سلسله مراتب قرار دارد، چرا که نیل به این سطح نیازمند دارا بودن قابلیتهای سطح آگاهی از خود قراردارد که وجود آن الزاماً نیازی به سایر ابعاد ندارد ولی وجودش برای سطوح بالاتر کاملاً ضروری است.
مدیریت روابط
اگاهی اجتماعی
مدیریت خود
اگاهی از خود
نمودار6-8 سلسله مراتب ابعاد هوش احساسی
مطالعات نشان داده است که بر خلاف بهره هوشی، هوش احساسی قابل یادگیری و قابل ارتقاست. می توان مهارتهای احساسی را به افراد آموخت و دانش آگاهی آنها را نسبت به عواطف و احساسات خود و دیگران افزایش داد و در نتیجه هوش احساسی افرادر را بهبود بخشید. آموختن مهارتهای احساسی به افراد به آنها در برقراری ارتباط با دیگران در محیط کار کمک می کند
هوش معنوی
بنابراین هوش معنوی عینکی است که از طریق آن فرد تجربیات و ریدادهای زندگیاش را از منظری عالیتر و بالاتر ادراک می کند.
هوش معنوی از هوش منطقی و هوش احساسی فراتر می رود و زمینه را برای بروز انواع دیگر هوش فراهم می کند . بنابراین هوش معنوی ترکیب هوش و معنویت نیست بلکه فراتر از آن است. این هوش محیط فیزیکی و قلمرو شناختی فراتر می رود و به قلمرو شهود، حکمت ، بینش تعالی وارد می شود. هوش معنوی در روابط فرد با خودش، با دیگران و جامعه ، و با جهان ماورا و خدا موثر است و بهبود و افزایش آن به بهبود این روابط کمک می کند؛ یعنی هوش معنوی قبل از آگاهی به جهان موجب افزایش خود آگاهی شناخت از خود می شود.
هوش معنوی موجب معنا بخشی به محیط کاری می شود و در ورابط روزمره در سازمانها نقش مهمی داشته ، در صدد تبیین نقش توانایی معنوی در اخذ تصمیمات و حل مسائل مهم و معنی دار است.
هوش معنوی از آگاهی فردی و از حوزه روان شناسی فراتر رفته ، به قلمرو متعالی هستی و جنبه معنوی انسان مربوط می شود. آن توانایی غلبه بر محدودیتهای فیزیکی و مادی، ورود به حالت آگاهی، تشخیص مقدسات در زندگی روزمره، بهره گیری از منابع معنوی در حل مسئله، و ظرفیت بروز رفتارهایی همچون تواضع، بخشش و همدردی است . هوش معنوی در صدد تبیین تجارب و ظرفیت منحصر به فرد انسان است.
حکمت که به نوعی به معانی و اهداف آفرینش مربوط می شود و با بحث خود شکوفایی مرتبط است نیز می تواند در داخل هوش معنوی جای گیرد. هوش معنوی برای دیدن تصویر بزرگ تر و چند بعدی سازمان و به طور کلی جهان هستی و جهان اجتماعی لازم است و رفتارهای ما را در یک زمینه عمیقتر، غنی تر و با معنی تر قرار می دهد: آگاهی عمیق از خود، دیگران و جهان وسیع تر.
عقیده بر این است که هوش معنوی با EQ,IQ و حتی عوامل تشخیص مرتبط است. هوش معنوی از هوش احساسی تاثیر می پذیرد. به عنوان مثال، آگاهی و تنظیم حالات احساسی یک فرد باید به درک خود و خودشناسی که از جنبه های برجسته هوش معنوی است کمک کند. علاوه بر این، تجلی هوش معنوی نیازمند درجه ای از بلوغ احساسی است که شامل صداقت و امانت ، انعطاف پذیری و اتخاذ رویکردی باز و منعطف در مقابل مشکلات و شرایط جدید است.
احساس وحدت با جهان ، ارتباط با خدا، منشا و معنی زندگی همه در قلمرو درک هوش معنوی است . این هوش انسان را قادر به درک مجموعه کل جهان و معنانی عمیق آن می کند. ماهیت هوش معنوی کل گرا و نمادین است؛ هم عمیق و هم وسیع است. هوش معنوی علاوه بر حس مسائل معنوی، در حل مساعل غیر معنوی نیز به کار می رود. فرد میتواند از آن برای تغییر شکل دادن باز تعریف و دگرگون کردن رویدادهای زندگی و معنا و ارزش دهی به آنها، و غنا بخشی به روابط و کارهای روزمره استفاده نماید.
هوش معنوی در طول زمان قابل افزایش است وانسان می تواند به صورت نامحدود آن را در خود توسعه دهد. مسلماً تجربیات معنوی در توسعه این نوع از هوش بسیار موثرند.
معتقد ند با افزایش سن ، هوش معنوی نیز افزایش می یابد.
جنس زن و مرد
باید خاطر نشان کرد که برخورداری سازمانها از هوش معنوی موجب ایجاد سرمایه معنوی برای انها می شود و مکمل سرمایه انسانی و اجتماعی آنها خواهد بود.
فراوانی و شدت تعاملات بین سازمانها در سطح جهانی در حال افزایش است و جهانی شدن تنوع، هوش و استعداد ویژه ای را می طلبد.
هوش اجتماعی – فرهنگی به عنوان قلمرو جدیدی از هوش به این موضوع یعنی توانایی موثر عمل کردن در شرایط متفاوت فرهنگی می پردازد. این مسئله به ویژه در تیمهای بین المللی ، سرمایه گذاریهای مشترک شرکتها، ادغامها، شرکتهای اقماری و به طور کلی رفتار سازمانی بین المللی اهمیت زیادی دارد.
هوش اجتماعی – فرهنگی استعداد شناخت و درک و مدیریت استانداردهای زندگی در جامعه، نهادهای اجتماعی، ارزشهای زیبایی شناختی در جامعه، زبان رسمی و بافت اجتماعی جامعه را درک و تفاوتهای فرهنگی را شناسایی و مدیریت کنند.
هوش اجتماعی – فرهنگی در زمینه شناخت و درک مولفه های پیچیده ، متنوع و مبهم فرهنگها بسیار موثر است.
هوش اجتماعی – فرهنگی بیانگر توانایی و استعداد درک موقعیتهای مبهم اجتماعی – فرهنگی است، و بر اساس استعداد مدیریت، ایجاد و تعدیل معانی مشترک در محیط اجتماعی دلالت دارد. توانایی درک سنتها و آداب و رسوم احترام به آنها ، مشترک در قالب هوش اجتماعی – فرهنگی جای می گیرد.
چنانچه فرهنگ شرکت مادر با شرکتهای فرعی (شعبات) در سایر کشورها فاصله و اختلاف زیادی داشته باشد نیاز به مدیرانی با هوش اجتماعی – فرهنگی بالا ضرورت بیشتری می یابد.
در مواردی ، صحبت از هوش سیاسی نیز می شود که در قالب هوش فرهنگی – اجتماعی قرار می گیرد و به استعداد فرد در اعمال قدرت سیاسی در شرایط مبهم بر می گردد. مدیر باید بتواند رد شرایط مبهم سیاسی نگرشها را شکب داده ، تصویر مناسبی از سازمان ایجاد کند.
در زمینه انواع هوش، هوش سازمانی ، هوش شبکه ای، هوش نوآوری ، هوش شهودی و هوش تحول آفرین نیز مد نظر اندیشمندان قرار گرفته اند که ارائه آنها در قالب طرح این نوشتار نمیگنجد.